دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
رقیب را بارها در شعر حافظ دیده ایم . حافظ از او به خدا پناه برده ، دشنامش داده و مرگش را آرزو کرده است . این رقیب کیست و چه کاره است ؟
معنی امروزی رقیب روشن است “دوشخص که عاشق یک تن یا یک چیز باشند،هر یک را رقیب دیگری نامند”.
در شرح اشعار حافظ هم بیشتر همین معنا را دریافته و نوشته اند. این دریافت حاصل انس با معنی و تکرارآن است و طبیعی است که ذهن خواننده و شنونده به معنی مالوف گرایش دارد و به معنی دیگر نمی گراید. اما باید دید در گذشته ، پیش ازحافظ تا روزگار اودرزمان وزبان او نیز معنی رقیب همین بوده و حافظ هم همین معنی را ازآن خواسته است ؟
کلمه رقیب را بارها در شعر حافظ دیده ایم . حافظ از او به خدا پناه برده ، دشنامش داده و مرگش را آرزو کرده است . این رقیب کیست و چه کاره است ؟
این پرسش و کنجکاوی برای درک ریزه کاری و هنرنمایی ها در شعر خواجه بسیار لازم است . اگر معنی کلمه ای را که در آن عصر به معنایی غیر از امروز به کار می رفته ندانیم ، چه بسا مفهوم شعر دگرگون شود ولطف و عمق و ظرافت و زیبایی آن از دست برود. مثلا در بیت زیر:
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن پرید بازش ز طره تو به مضراب میزدم
اگر مضراب را به معنی امروزی بگیریم که ” آلتی فلزی است که با آن سازهایی را مینوازند” مفهوم شعر که ساختن آلتی فلزی از زلف یار خواهد بود زیبا که نیست هیچ ، نا خوشایند و خنده دار است مگر آنکه بدانیم مضراب در آن روزگار به معنی تورو دام پرنده گیری بوده است .
ریزه کاریها و زیبایی بیت را تنها با فهم درست معنی “مضراب” در زمان حافظ میتوان دریافت و پیوند میان “مرغ فکر”و “شاخ سخن” و”باز” را تنها با درک همین معنی میتوان بازشناخت .
“رقیب” لغتی عربی است . در قرآن سند یگانه غرب رقیب به معنی مراقب ، مواظب و نگهبان است.
پیش از حافظ ، شاعران بزرگ دیگر “رقیب” را به معنی نگهبان ، حافظ ، پاسبان ، دربان و مراقب آورده اند. درفرهنگها و لغتنامه ها نیز این معنی آمده است.
خاقانی :
تو غافل و سپهر کشنده رقیب تو فرزانه خفته و سگ دیوانه پاسبان
فتنه زمن چه نویسد که مرا دانش و دین دو رقیبند که فتان شدنم نگذارند
گاه بدزدیم چشم از تو ز بیم رقیب گه به نظر بشکنیم چشم رقیب تو را
نیست در حضرت حسن تو مرا باک رقیب خاصه خلوت شه طاعت دربان نبرد
رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقیب آمد رقیب و سبک در ره گرفت مرا
نظامی :
در هفت پیکر:
این رقیبش به دانش اندوزی وآن رقیبش به مجلس فروزی
این به علم استواریش داده وآن نشاط سواریش داده
که اشاره به مراقبت و توجه منذر و نعمان است به تعلیم و تربیت و درس و ورزش بهرام گور
در خسرو وشیرین:
رقیبانی که مشکو داشتندی شکر لب را کنیز نگاشتندی
(شیرین)
غم خسرو رقیب خویش کرده در دلبر دو عالم پیش کرده
(خسرو)
چو غالب شد هوای دلستانش بپرسید از رقیبان داستانش
رقیبان حرم بنواختندش به واجب جایگاهی ساختندش
زدر بستن رقیبم رسته باشد خزینه به که آن در بسته باشد
در لیلی و مجنون:
خویشان که رقیب راز بودند او را همه چاره ساز بودند
در اسکندرنامه:
الف) در شرفنامه
رقیبان شب گشته سرمست خواب فروبرده سر صبح صادق به آب
رقیبان لشکر به آیین پارس نگهبان تر از مرد اختر شناس
رقیبان بارش گشادند بار در آمد به تو بتگه شهریار
بفرمود شه را رقیبان گنج کشند از پی میر نان پای رنج
تنی چند را از رقیبان راه ز بهر شب فسانه بنشاند شاه
ب) در اقبالنامه
بفرمود کارد رقیبی شگرف نئی ناله پرورد ازآن چاه ژرف
رقیبان به فرمان شه تاختند شبان را به خواندن سر افراختند
درآمد رقیبی که اینک ز راه فرستاده هند و آمد به شاه
به روشنی دیدیم که اینان که در داستان خسرو و شیرین “رقیب” بوده اند چه میکرده اند. اما خود نظامی هم رقیبی دارد که در فصل سگالش خاقان چین در پاسخ اسکندر به رقیب خود چنین میگوید :
رقیب منا خیز و در پیش کن تو شو نیز اندیشه خویش کن
ندارم سر گفتگوی کسی مرا گفتگو هست با خود بسی
بگو خواجه خانه در خانه نیست وگر هست محتاج بیگانه نیست
خطا گفتم ای پی خجسته رقیب که شد دشمنی با غریبان غریب
در ما به روی کسی درمبند که در بستن در بود ناپسند
در خانه بگشای و آبی بزن چو مه خیمه ای در خرابی بزن
در مورد خود نظامی “رقیب” گماشته و پیشکار و مراقب اوست .
این ابیات کمتر از نیمی از موارد استعمال رقیب را در شعر نظامی نشان میدهد. اما در دیگر اشعار در شعر نظامی نشان می دهد . اما در دیگر اشعار و سراسر اثار نظامی رقیب حتی یکبار هم به معنی “هم چشم” به کار نرفته است و مفهوم امروزی ندارد.
اگر براستی در زمان و زبان نظامی “رقیب” به معنی هم چشم و ” دوتن عاشق بر یک تن” بود بهترین مورد استعمال آن را در داستان لیلی و مجنون میان مجنون و ابن سلام که هر دو عاشق لیلی بودند می دیدیم . خسرو پرویز با فرهاد و شیرین با مریم و شکر با شیرین هم به سبب اینکه در داستان خسروو شیرین ” دو تن عاشق بر یک تن ” بودند می بایست رقیب خوانده شود اما هیچ جا حتی یکبار کلمه “رقیب” را درباره آنان بکار نمی برد. حتی درباره خسرو پرویز و فرهاد می گوید:
دو هم میدان به هم بهتر گرایند دو بلبل بر گلی خوشتر سرایند
و میگوید “هم میدان” نه ” رقیب ” هنگامی که مریم همسر خسرو پرویز و م چشم آشتی ناپذیر شیرین میمیرد میگوید :
چو دشمن شد همه کاری به کام است یکی آب از پی دشمن تمام است
یعنی نظامی این حریف سر سخت را ” دشمن” میخواند نه “رقیب”.
مولوی :
نیزه هاگم گشت و جمله آن نقیب بر سر آب ایستاده چون رقیب
سعدی :
بوستان
حکایت ابراهیم علیه السلام:
رقیبان مهمانسرای خلیل به عزت نشاندند پیر دلیر
رقیبان در بوستان به معنی غلام و گماشته و نگهبان آمده است
غزلیات
رقیب انگشت می خاید که سعدی دیده بر هم نه مترس ای باغبان زان گل که می بینم نمی چینم
رقیب گفت بدین در چه میکنی شب وروز چه میکنم دل گمگشته باز میجویم
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیب این توانم که بیایم به محلت به گدایی
وهم در سه بیت این غزل :
بلبلان نیک زهره می دارند با گل از دست باغبان گفتن
آنکه با یار هودجش نظر است نتواند به ساربان گفتن
من نمی یارم از جفای رقیب درد با یار مهربان گفتن
که باغبان و ساربان ، نگهبانان و مراقبان گل و کجاوه اند و در دیگر ادبیات غزلها که دیدیم رقیب ، دربان و غلام و پاسبان است .
در بیتی دیگر گویی سعدی به عمد خواسته است رقیب را در یک مصرع و معنی آن را در مصرع دیگر بیت بگذارد:
فریاد می دارد رقیب ازدست مشتاقان او آواز مطرب در سرا زحمت دهد بواب را
که بواب به معنی دربان است و کار رقیب را نشان می دهد. سعدی در بیتی از غزلیات “رقیب” را درست به معنی نگهبان می آورد که به همراه زیبا رویان می فرستاده اند تا از او رفع زحمت مزاحمان کند.
شیرین به در نمی رود از خانه بی رقیب داند شکر که دفع مگس بادبزن است
و هر چه پیشتر رویم معنی دقیق رقیب را بیشتر و بهتر درک میکنیم تا آنجاکه می بینیم سعدی از رقیب انتظار داردکه در خانه دلبند رابه رویش بگشاید یا دست کم پیغام سعدی را به او برساند:
ای رقیب ار نگشایی در دلبند برویم این قدر باز نمایی که دعا گفت فلانت
پیداست که رقیب ، دربان خانه معشوق است و اگر او نیز همچون سعدی عاشق ان یار بود ، سعدی نه میتوانست از او انتظار در گشادن داشته باشد، نه امید پیغام بردن ، که هیچ عاشق ، خصم خویش را وسیله پیغام رساندن به معشوق نمی کند.
سعدی در غزلی از طیبات ، “هم چشم” یعنی عاشق دیگر را به نام ” خصم ” خوانده و به نگهبان سنگدل معشوق با همه سختگیری حق داده است که از یار نازنین در برابر آن خصم کور دل همچون سپری محافظت کند .
حق به دست رقیب سنگدل است پیش خصم ایستاده چون سپری
زانکه آیینه ای بدین خوبی حیف باشد بدست بی بصری
راستی اگر رقیب را به معنی نگهبان معشوق نگیریم و به معنی ” هم چشم ” بپذیریم ، چه مضحک میشود معنی این شعر که سعدی به رقیب خود حق داده باشد.
جای هیچ گفت و گویی نمی ماند که “رقیب ” محافظ معشوق است و آنکه در عاشقی با سعدی ادعای برابری و همچشمی می کند و به معشوق سعدی نظر دارد ” خصم ” خوانده شده است .
جای دیگر سعدی برای کسی که در عشق با او همچشمی میکند و یا عاشق معشوق اوست و به او نظری دارد لغت ” حریف ” رابه کار می برد .
آرزو می کندم با تو دمی در بستان که نباشند حریفان حسود انبازم
می دانیم که دگرگونی شکل و معنی کلمات ، مانند همه دگرگونیهای زبان ، بسیار آرام و اندک روی می دهد و تا قرنها پس از آن نیز معنی رقیب همان است که بوده. توجه به نکته دیگری که در این تحقیق لازم است دقت در ضمایر به کار رفته بعد از کلمه “رقیب ” است .
دانی که چها می رود از دست رقیب حیف است که طوطی و زغن هم قفسانند
صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم همه دانند که در صحبت گل خاری هست
ترکیب “رقیب” نشان می دهد که رقیب از آنِ معشوق است نه عاشق و گرنه سعدی میگفت “رقیبم “و این رقیبِ معشوق همان نگهبان و دربان و مراقب اوست .راز گله های سعدی و حافظ از جور و جفای رقیب و آزار و ابرام او نیز در همین نکته نهفته است . این رقیبِ مزاحم ، همان نگهبان است که وظیفه دارد یارِ گرم بازار پُرخریدار را از زحمتِ مشتاقان و اصرار و الحاح عاشقان و سَر و سّرهای آشکار و نهان حفظ کند و به ناچار باید سختگیر و ترشروی و سنگدل باشد نه مهربان و مهرآموز.
اگر حافظ با تعجب بسیار می گوید :
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
از آنجاست که می داند ، رقیب یعنی نگهبانِ جفاکار معشوق ، هرگز به او عاشق نوازی نیاموخته است و حیرت می کند که یارش این مهربانی را از که آموخته است ؟ بازاین نکته در رقیبان تو از دور روشن است .
در غزلهای دیگر خواجه :
رقیب آزار ها فرمود کز این باب رخ برتاب چه افتاد این سرما را که خاک در نمی ارزد
نزدیک شد آن دم که رقیبان تو گویند دور از درت این خسته رنجور نماندست
شد حلقه قامت من تا بعد از این رقیب زین در دگر نراد مارا به هیچ بابی
نیز رقیب دربان و نگهبان است . حافظ آزره از جور این نگهبان جفاکار، قامت خمیده را حلقه در خانه یار میکند تا از آن در جداکردنی و راندنی نباشد. می بینیم که به درستی تنها معنی دربان است که معنیِ نهفته و لطیفی بر معنی آشکار شعر می افزاید و عمق دلنشینی به آن می دهد. تا گمان نرود که میان دو معنی “رقیب” در یک بیت چندان تفاوتی نیست یا اگر هست کم است و معنی و مضمون را چندان دگرگون نمیکند، گوشه چشمی به بیتی دیگر می اندازیم:
چو بر حافظ خویشش نگذاری باری ای رقیب از بر او یک دو قدم دور ترک
معنی و مضمون نهفته در این شعر هنگامی می شکفد که رقیب را به معنی نگهبان و دقیقتر بگوییم به معنی “حافظ” بگیریم . دیدیم که رقیب به حکم وظیفه یا بر در معشوق است یا برِ معشوق ، او به کنار یارِحافظ است و حافظ به کنار از یار . رقیب هر دم حافظ را از در یار و بر یار می راند و جور و ابرام فراوان دارد.
حافظ می گوید ، ای رقیب چون معشوق مرا در کنار حافظ خودش که منم ، نمی گذاری و مرا که به جان و دل و از سر عشق و اخلاص نگهبان (رقیب) او هستم در برش رها نمیکنی ، باری اگر قرار نیست در کنار او حافظی (رقیبی) باشد تو که تنها از سر ادای وظیفه نگهبان (رقیب) او هستی یک قدم دورتر باش و او را راحت و آزاد بگذار. همه هنر خواجه و لطف این بیت در یک نکته است ، به کار بردن کلمه (حافظ) به معنی رقیب و کلمه (رقیب) به معنی حافظ . آن تعزز و تفاخری که در “ش” کلمه خویشش نهفته است یعنی ضمیری که مرجع آن خود حافظ است و آن رنج و آزردگی در کلمه باری و این خود شیرینی تلخ ، هنگامی به درستی رخ می نماید و درک می شود که رشته باریک میان رقیب و حافظ را نازک بینانه نگاه داریم و نگسلیم و از این ریزه کاری غافل نمانیم و گر نه همه زیبایی شعر را گم کرده ایم .
یار، عشق، محبوب، معشوق، می، میخانه، جام، زلف، ساقی، ساغر، شمع، صراحی، طرب، مستی، مستوری، حجاب، خلوت، خمر، خمار، جمال، عتاب و رقیب از جمله کلمات کلیدی ادبیات عرفانی پارسی است که پرداختن به هر لفظ و کلمهای از آنها کتابها میطلبد و ما با در اینجا به رقیبِ شعر پارسی پرداختیم !
در شعر سعدی «رقیب» جلوه مذموم متمایل به مقبول دارد. زیرا مراقب و نگهبان محبوب است و لاجرم نظارهگر هماره او که برای عاشق آب و آتش است. این ویژگی خاص رقیب نیست بلکه اسامی دیگری چون ساربان هم به نوعی رقیب شعر سعدی است، با ساربانی که کجاوهگردان محبوب است تحکم آمیخته با مهربانی باید کرد
ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود آن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
گاه خطاب رقیب نشان از بی وقوفی او به عالم معنا دارد
رقیب گفت بر این در چه میکنی شب و روز چه میکنم؟ دل گمگشته باز میجویم
زمانی نیز پرتو روی محبوب چنان جلوه میکند که روی پوشاندن از همسایه که خود به نوعی رقیب و نگهبان محسوب میشود ضرورت دارد :
شمع را باید از خانه برون بردن و کشتن تا که همسایه نداند که تو در خانة مایی
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان پرتو روی تو گوید که تو در خانة مایی
در شعر دیگر شاعران پارسیگوی نیز رقیب جلوة خاص دارد :
سیف فرغانی گوید :
دور کن پرده ز رخسار و رقیب از پهلو که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
فروغی بسطامی گوید :
چنان حبیب خجل شد ز اشک رنگینم که در حضور رقیبم شراب رنگین داد
قاآنی گوید :
حبیب روی تو را از رقیب پروا نیست بلی چه واهمه بلبل ز باغبان دارد
اوحدی مراغهای گوید :
دل رفته را به تیغ چه ترسانی ای رقیب دردش پدید کن تو که این خود دوای اوست
امیرخسرو دهلوی گوید :
نزدیک توأم چون نگذارند رقیبان دزدیده بیایم کنم از دور نگاهت
خواجوی کرمانی گوید :
بکش جفای رقیب ار حبیب میخواهی کنارگل نبری گر کنی کناره ز خار
سخن آخر :
اما چرا همه جا “رقیب ” با یار و معشوق همراه است و مزاحم و مانع عاشق تا آنجا مه فریاد عاشقی چون حافظ همه جا از دست او بلند است ؟
این پاسخ این پرسش است :
“لقد خلقنا النسان فی احسن تقویم”
از موجودات و مخلوقات هیچ کس را آن صورت و آن جمال نداده اند که آدمی را داده اند و ان الله کان علیکم رقیبا . صاحب جمالی باید تا رقیب را بر وی گمارند . حق جلّ جلاله نگفت من رقیب آسمان و زمینم . نگفت من رقیب عرش و کرسیم . آدمیان را گفت من رقیب شمایم زیرا که رقیب شرط صاحب جمال است و به جمال آدمی هیچ مخلوق نیست . کشف الاسرار،501/8
یعنی هر جا زیبا روی دلفریب و صاحب جمال عشق آفرینی باشد نگهبان و پاسبانی برای حفظ او لازم است . کار این نگهبان مراقبت است و نام او “رقیب”.
تهیه کننده:خانم فردیس دهپور
با نظارت:دکتر شهریار شفیعی
بدون دیدگاه