برندسازی شخصی به خودی خود، یک محصول و دستاورد نیست. بلکه لباسی است که بر تن محصول و دستاوردهای قبلی ما پوشانده میشود.
شاید فردی که یک کسب و کار موفق دارد، بخواهد به برند شخصی خود فکر کند. شاید یک بازیگر یا کارگردان معروف سینما، در این اندیشه باشد که مردم او را چگونه میبینند یا او دوست دارد مردم او را چگونه ببینند. شاید یک فوتبالیست به برند شخصی فکر کند و مثلاً این سوال برایش مطرح باشد که داشتن یک فروشگاه پوشاک ورزشی، به تقویت برند و شنیده شدن نامش بیشتر کمک میکند یا صرفاً کسب درآمد از یک برند شخصی است که قبلاً ساخته شده.
اساساً هرکسی که به صورت پیوسته روبروی مردم قرار میگیرد یا مورد توجه رسانه هاست، طبیعی است به این فکر کند که چه تصویری از او در ذهن مردم شکل میگیرد یا دوست دارد شکل بگیرد.
باید بدنی باشد تا برایش به دنبال لباسی بگردیم. اگر من تا کنون هیچ نوع سابقهی کار و فعالیت جدی نداشته ام، نمیتوانم با حضور در فیس بوک و اینستاگرام و تلگرام و شبکه های اجتماعی و پرداخت پول و خریدن صفحه در نشریات مکتوب، برندسازی کنم.
* برندسازی شخصی، نیازمند زمان زیادی است.
مردم، عموماً به حرفی که خود ما در مورد خودمان میزنیم، چندان توجه نمیکنند. بلکه منتظر میمانند تا ببینند دیگران در مورد ما چه میگویند. من میتوانم اینجا ادعا کنم که مشهورترین فرد ایران هستم! اما شما وقتی چنین ادعایی را باور میکنید که از دوستانتان در مورد من بشنوید. میتوانم بگویم موفقترین مشاور مدیریت هستم. اما تا شما نام من را از زبان چند مدیر موفق نشنوید، توجهی به ادعای من نمیکنید. خلاصه ماجرا اینکه برندسازی شخصی، در نهایت توسط دیگران انجام میشود و نه خود ما.
آنچه که فرد میتواند در این میانه انجام دهد، شکل دادن به یک جامعهی کوچک مرجع است. به معنای اینکه اگر من بازیگر خوبی هستم، تعدادی کارگردان وجود داشته باشند که از کار من دفاع کنند و بخشی از جامعه هم در مورد کار حرفهای من صحبت کنند. اگر پزشک یا روانشناس خوبی هستم، گروهی از مراجعه کنندگانم من را تبلیغ کرده و از من دفاع کنند. اگر یک نویسنده هستم، خوانندگانی داشته باشم که نخستین تیراژ من را بخوانند و از آن دفاع کنند.
جی کی رولینگ را رسانهها رولینگ نکردند. اتفاقاً ناشران و رسانهها، همیشه او را رد کردند. فقط وقتی مردم کتابش را خریدند و به دیگران توصیه کردند و تیراژ فروش بالا رفت به ارقام میلیونی رسید، رسانهها تازه برای جلب مخاطب خود، به این پدیده توجه کردند. در ایران هم مثال از این دست کم نیست.
همه اینها به آن معنی است که برندسازی شخصی، نیازمند زمان است. درست مانند کاشتن یک دانه و انتظار کشیدن برای اینکه رشد کند و قد بکشد. شاید بتوان با آب و خاک و غذا و نور بهتر، به رشد سریعتر این گیاه کمک کرد، اما نمیتوان با فشار رسانهای، یک دانه را ترغیب یا تشویق کرد که یک شبه، به یک نهال واقعی ثمربخش تبدیل شود.
* در برندسازی شخصی موفق، ابتدا مردم به سمت شخص میآیند و نه اینکه شخص به سمت مردم برود.
کافی است سری به دنیای اهل هنر بزنید. کیارستمی یا اصغر فرهادی، کارشان را کردند. کارشان خوب بود. مورد توجه قرار گرفت. مردم به سراغشان رفتند و از آنجا به بعد، ممکن است مسئله برند برای آنها جدی شود. چه آنکه، کم نیستند مشاهیری که برند شخصی را جدی نمیگیرند و زندگی خود را میکنند و دغدغهی آنها این نیست که مردم در مورد آنها چه فکر میکنند و یا حضور رسانهای آنها چگونه است.
احد عظیم زاده، بهروز فروتن، سلیمانی کاله و بسیاری از کسانی که ما به عنوان مدیران موفق کسب و کار میشناختیم و میشناسیم، کارشان را کردند. حالا که در سمینارهای مدیریتی مختلف دعوت میشوند و سخنرانی میکنند، ممکن است به برند شخصی خود فکر کنند. اثر یک نفر که از یک برند شخصی دفاع میکند بیشتر از صدها نفر است که صاحب برند به سراغشان برود و از آنها بخواهد که به او و کار او توجه کنند.
این فلسفه را میتوانید در جزئیترین رفتارها هم مورد توجه قرار دهید. از میان صفحات اینستاگرام یا فیس بوک یا هر شبکه اجتماعی دیگر، شما وقتی به یک صفحه وفادار میشوید که خودتان آن را پیدا کنید. اما آیا به روش رایج در ایران دقت کردهاید؟ من حداقل پنج نفر را میشناسم که تقریباً هر هفته، تمام کسانی را که صفحه اینستاگرام من را فالو میکنند، فالو میکنند و حتی بعد از رد شدن درخواستشان، چون هیچ آماری ندارد که چه کسی را فالو کردهاند، هفتهی بعد دوباره همین کار را تکرار میکنند. در این میان، شاید کسانی را پیدا کنند که با آنها آشنا شوند و حتی به کار آنها علاقمند شوند. اما هرگز نمیتوان چنین فردی را، با فرد دیگری مقایسه کرد که به تلاش و جستجو یا به توصیهی دوستانش، به سراغ صفحهی آنها برود.
شبیه همین ماجرا در مورد ارسال پیامک و ایمیلهای تبلیغاتی هم وجود دارد. امروزه با توجه به گسترده بودن زیرساختهای ارتباطی، ملاحظهی حریم شخصی دیگران، عملاً به درک و شعور خودمان برمیگردد. چون ابزارهای ارتباطی، آن دیوارهای محکم و بلند سابق را به دور خانههای ما ندارند. هر نوع ارسال پیام یا ایمیل یا پیامک به کسی که صریحاً برای دریافت آن، تقاضا نکرده است، تجاوز به حریم دیگران است و نمیتواند به برندسازی منجر شود.
البته این کار اگر چه برای برندسازی شخصی زیانبار است، همچنان میتواند به عنوان مصداق خاصی از تبلیغ مقبول باشد. اگر چه این نوع خاص از تبلیغ در زیرمجموعه Interruption Marketing یا بازاریابی با ایجاد مزاحمت و وقفه در کار دیگران، طبقه بندی میشود که بهترین متد تبلیغ نیست (اگر چه رایج ترین است).
البته ریشهی این ماجرا، به همان صبور نبودن باز میگردد. چون کمتر کسی حوصله دارد یک یا دو یا سه سال بنشیند تا مردم او را پیدا کنند. اساساً اگر چنین حوصلهای بود، کاری کرده بود و مردم تا کنون پیدایش کرده بودند. اما در این شیوه، فرد میخواهد راه چند ساله را با چند شب بیداری در رختخواب وکلیک کردن روی تک تک افراد جامعه، طی کند! کمتر کسی دقت دارد که این شیوه، با پخش تراکت در سر میدانها که سالها پیش رواج داشت، هیچ تفاوت ماهوی ندارد.
* برندسازی شخصی با ایجاد یک تصویر رویایی ایدهآل فرق دارد. برند شخصی وقتی تاثیرگذار است که با واقعیت فرد، منطبق باشد. اگر من محمدرضا شعبانعلی، یک جمله حرف ادبی هم بلد نیستم بزنم، با انتشار متون ادبی و مقالات وزین و روخوانی از نوشتههای ادبی دیگران، به یک شخصیت فرهنگی مبدل نمیشوم. دیر یا زود، مردم مرا در جایی خواهند دید و میبینند که من، در وصل کردن مسند و مسند الیه جمله هم، چه عذاب الیمی را متحمل میشوم. اگر فردی عصبی باشم، نمیتوانم چهرهای خونسرد و آرام از خودم ایجاد کنم. دیر یا زود، فرصتی پیش میآید و مردم، آن چهره را هم میبینند و هیچ چیز برای مردم هیجان انگیزتر از این نسیت که تعارضی بین برند شخصی ساخته شده و واقعیت زندگی ببینند.
برندسازی شخصی، زمانی اثربخش است که خودم باشم و خودم را بپذیرم و آنطور که هستم، با همه قوتها و ضعفهایم، روبروی مخاطب بایستم.
* برندسازی شخصی، با ایستادن کنار همهی افراد صاحب نام و صاحب برند، تفاوت دارد. کم نیستند کسانی که هر روز، با این و آن عکس میاندازند و منتشر میکنند. امروز با این حرف می زنند و فردا با آن. شاید آقای دوربین را که زمانی تلویزیون نشانش داد و حتی با او صحبت کرد به خاطر داشته باشید. مرد مشترک همهی عکسهای معروف رسانهای. او در همهی تظاهرات و برنامهها و مراسم، به دنبال دوربین میگشت و به آن لبخند میزد. امروز ماجرا کمی سادهتر شده. به لطف تکنولوژی، آن دوربین معروف را در موبایل جاسازی کردهاند و مشاهیر را هم به هر حال همه جا میتوان یافت. در سمینارها، در جلسات، در هواپیما و رستوران. چنین میشود که انبوهی عکس سلفی و غیرسلفی با مشاهیر منتشر میشود. من هر روز در آغوش این هستم و در پشت آن. با یکی دست میدهم و از دیگری امضا میگیرم.
جامعه مخاطب، در تعریف دقیق هویت یک برند شخصی، به برندهای شخصی و تجاری دیگری که به او مرتبط و متصل هستند و با او تداعی میشوند، توجه دارد. اگر یک برند شخصی را در کنار هر فرد مربوط و نامربوطی ببیند، در بهترین حالت، او را با یک مجری برنامه تلویزیونی یکسان فرض میکند. بگذریم از اینکه مجریها هم این روزها آموختهاند و هر کدام، سبک خاصی از برنامه ها را اجرا و هدایت میکنند.
* به دست آوردن دل همه، با برندسازی شخصی تفاوت دارد. این توصیه که چنان با نیک و بد خو کنیم که پس از مردن، مسلمان به زمزم شوید و هندو بسوزاند، در عمل مصداقهای خیلی معدود و کمی داشته است. هر برندی همیشه مخالف دارد. کسی مانند استیو جابز یا مانند اپل را مثال متوان زد که حتی در ایران – که هیچ فعالیت رسمی ندارد – یک برند مطرح محسوب میشود.
تحت نظارت: دکتر شهریار شفیعی
بدون دیدگاه